جیمز دین؛ تصویر ابدی یک یاغی (پرتره یک بازیگر)
به گزارش تور انگلیس، با شنیدن نام جیمز دین بسیاری بلافاصله به یاد تصویر ابدی ازلی انسان جوان مرگ پاک باخته ای می افتند که در برابر ارزش های نسل گذشته خود شورید اما در نهایت بازنده شد و وا داد. مرگ زود هنگام او درست زمانی که فقط 24 سال سن داشت باعث شد تا نامش با همان پرسونای جوان عاصی به یادگار بماند و مخاطب سینما وی را به عنوان نماینده ارزش های آمریکایی رشد نموده پس از جنگ دوم جهانی بپذیرد. در ای مطلب به آنالیز هر سه فیلم جیمز دین خواهیم پرداخت.
بسیاری معتقدند اگر او زنده می ماند سرنوشت بعضی از بازیگران هالیوود مانند پل نیومن برای همواره عوض می شد؛ چون جیمز دین گزینه اصلی بازی در نقش های اولیه ای بود که این بازیگر بزرگ تاریخ سینما ایفا نموده است. بعضی هم او را ادامه دهنده راه مارلون براندو در سینما می دانند اما نمی توان منکر این نکته شد که پرسونای جیمز دین بسیار شنماینده تر و مظلوم تر از تصویری است که مارلون براندو به عنوان انسانی پاک باخته از جوان آمریکایی ارائه نموده است؛ گرچه نمی توان منکر تأثیر براندو هم بر جیمز دین شد.
جیمز دین قبل از حضور بر پرده سینما در قالب سه نقش مهم و جاودانه، در ابتدای دوران همه گیری سراسری تلویزیون و آغاز به کار این رسانه نو در دهه 1950 میلادی، کارش را در تلویزیون آغاز کرد و در پیشرفت این شیوه نو تصویرپردازی تأثیرگذار بود. او که سال 1949 با اتوبوس به کالیفرنیا و لس آنجلس آمده بود تا بازیگر گردد در 1950 میلادی با بازی در تبلیغ نوشابه پپسی کولا کارش را آغاز کرد و بلافاصله در درام تپه شماره یک در نقش یکی از حواریون حضرت مسیح ظاهر شد.
در همان سال 1951 میلادی جیمز دین توانست اولین نقش خود را در فیلم سینمایی سرنیزه ها به دست آورد اما همان یک خط دیالوگ کوتاه او از نسخه نهایی فیلم حذف شد و او به نیویورک رفت تا در برادوی حاضر گردد و در مدرسه مشهور بازیگری اکتورز استودیو ثبت نام کند. در سال 1952 در نمایشی به نام پلنگ را ببین! حضور پیدا کرد اما به علت عدم استقبال مخاطب از اجرا، کار او سه روز بیشتر طول نکشید و جیمز دین دوباره به سمت تلویزیون بازگشت.
در سال 1953 در تعدادی سریال تلویزیونی نقش های کوتاهی داشت که از مشهورترین آن ها می توان به حکم مرگ (sentence of death) و خرمن (harvest) اشاره نمود. اما در یک رفت و آمد دیگر به برادوی و حضور در نمایش بی بند و بارها، ستاره اقبال به او رو می کند و برای بازی در قالب نقش اصلی فیلم تازه الیا کازان یعنی شرق بهشت قرارداد امضا می کند.
از این پس تا لحظه مرگ در اواخر سال 1955 او بر ابرها سوار است و ستاره اقبالش به روشنایی می درخشد. به نظر هیچ چیز و هیچ کس نمی تواند جلوی این را بگیرد که او به بزرگترین ستاره نسل خودش تبدیل نگردد اما آن تصادف مرگبار با اتوموبیل تازه اش تصویر او را برای همواره جاودانه کرد؛ انسانی مچاله شده در تندباد زندگی که هر چه دست و پا می زند بیشتر غرق می گردد.
جیمز دین چیز نوی به سینما آورده بود اما آن چیز فقط در جهانی سینما و تصاویر متحرک تازه و نو بود و میلیون ها جوان آمریکایی هر روز داشتند آن را زندگی می کردند. پس همه به آن تصویر واقعی و همدلی برانگیز که آینه وار خودشان را نمیش می داد، واکنش نشان دادند و جیمز دین را بر پرده سینما ستایش کردند. حال او می رفت تا نماینده نسل آن ها بر پرده نقره ای باشد.
1. شرق بهشت (East of Eden)
- کارگردان: الیا کازان
- دیگر بازیگران: جولی هریس، ریموند میسی
- محصول: 1955، آمریکا
- امتیاز سایت IMDb به فیلم: 7.9 از 10
- امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: 85٪
از همان تصویر ابتدایی حضور جیمز دین بر پرده سینما که کوشش می کند تا در برابر باد و سرمای محیط پیرامون بر فراز آن قطار کذایی خودش را حفظ کند، می شد حدس زد که با بازیگر متفاوتی در تاریخ سینما روبه رو هستیم که هیچ ابایی از نمایش شوریدگی و وادادگی ندارد. اگر مارلون براندو شکل و شمایل ستاره های آمریکایی را برای همواره تغییر داد و ثابت کرد که می توان اتو کشیده نبود اما همچنان قلب ها را تسخیر کرد، حالا جوانی پیدا شده بود که با قرار دادن خودش در معرض انواع و اقسام آسیب ها دست به چنین کاری می زد.
الیا کازان را کارگردان بازیگرها می دانستند و بسیاری برترین نقشآفرینی های خود را برای او انجام داده اند؛ فقط کافی است که توجه کنیم هر دو نقش تاریخ ساز مارلون براندو پیش از پدرخوانده (the godfather) یعنی بازی در نقش استنلی کوالسکی فیلم اتوبوسی به نام هوس (a streetcar named desire) و کارگر اسکله فیلم در بارانداز (on the waterfront) را الیا کازان کارگردانی نموده است. پس اینکه بازیگری مانند جیمز دین اولین تجربه بازی در نقش اصلی یک فیلم مهم را در اثری به کارگردانی او به دست آورد، قطعا حکایت از خوش شانسی بازیگر دارد.
شرق بهشت دربرگیرنده مضمونی است که به همان پرسونای همیشگی جیمز دین تبدیل شد. جوانی که در جهانیی نوتر و تیره تر از جنگ جهانی دوم بالیده و بزرگ شده و نمی تواند از پس توقعات پدر خود برآید و مدام سرزنش می گردد و فقط به این می اندیشد تا خود را به پدرش که همان نماینده ارزش های گذشته است، ثابت کند. الیا کازان این جهان را با نگاهی غمخوارانه نسبت به شخصیت اصلی خود ساخته است و به خوبی پیله تنهایی این جوان بخت برشگته را ترسیم می کند.
این درست که داستان فیلم در زمان جنگ اول جهانی می گذرد اما کازان آن را طوری ساخته است که انگار مربوط به همان دوران نمایش فیلم است. جوانان آمریکایی در سرتاسر آمریکا تصویر خود را در نقش جیمز دین می بینند و او در چشم بر هم زدنی به بت آن ها تبدیل می گردد.
الیا کازان روایتگر زندگی طبقه میانه رو به پایین یا زندگی مردمان حاشیه ای جامعه آمریکا بود و قطعا حضور جیمز دین تنها در همین قالب و به عنوان فرزند یک کشاورز نمی توانست او را برای همواره جاودانه کند. جیمز دین هنوز باید چیزهایی دیگری را تجربه می کرد تا همه آدم های بالیده بر سرزمین آمریکا در پس از جنگ دوم جهانی او را باور نمایند و دست به ستایش وی بزنند، به همین علت بازی در قالب نقش اصلی فیلم نیکلاس ری یعنی شورش بی علت برایش موهبت دیگری بود که از راه رسید.
شرق بهشت از رمانی به همین نام به قلم جان اشتاین بک اقتباس شده است. جیمز دین برای بازی در نقش کال ترسک، با وجود اینکه این اولین حضور جدی او بر پرده سینما است، نامزد دریافت جایزه اسکار برترین بازیگر نقش اول مرد می گردد اما اسکار را به ارنست بورگوناین به خاطر بازی در فیلم مارتی (marty) به کارگردانی دلبر مان می بازد.
کال ترسک فرزند یک کشاورز کالیفرنیایی است. پدرش سال ها پیش به او گفته که مادرش از جهان رفته اما او به این موضوع شک دارد. در این میان تمام توجه پدر به برادر او است که در زندگی پیروز تر است و همین عامل باعث می گردد تا کال سعی کند خود را به پدرش ثابت کند. اما او هر بار شکست می خورد و سرزنش می گردد و …
2. شورش بی علت (Rebel without a Cause)
- کارگردان: نیکلاس ری
- دیگر بازیگران: ناتالی وود، سال مینو.
- محصول: 1955، آمریکا
- امتیاز سایت IMDb به فیلم: 7.7 از 10
- امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: 92٪
بازی در قالب نقش اصلی فیلم شورش بی علت یک تفاوت عمده با بازی در فیلم شرق بهشت داشت و این بار جیمز دین نقش نوجوانی را از طبقه مرفه جامعه آمریکا بازی می کرد. جوانی که در ظاهر چیزی کم ندارد و خانواده ای مهربان و دل سوز دارد اما چیزی از درون روان این انسان پاک باخته را می خورد؛ موضوعی که خودش هم از سرچشمه این عذاب روحی اطلاعی ندارد؛ این موضوع نزدیک شدن صدای پای تفکری نو است که پایه های نظام پدرسالارانه تثبیت شده در جامعه آمریکا را می لرزاند. به ویژه اینکه فیلم تصویری از پدر ارائه می دهد که هر چه کوشش می کند نمی تواند پدری خوب و البته مقتدر برای پسرش باشد.
چنین محیطی که مردانش توانایی گرداندن امورات خود را هم ندارند و مادرانش آرامش را در جایی خارج از خانه می جویند، محیط مناسبی برای پرورش نسلی سرخورده و وا داده و پاک باخته می گردد که نمی تواند سره را از ناسره تمیز دهد و همین هم فاجعه می آفریند. نگاه غمخوارانه و توأم با همدلی نیکلاس ری با شخصیت های نوجوان فیلمش حتی در سکانس های خشن فیلم هم قابل مشاهده است و فیلم ساز حتی ریشه های دردسرهای این نسل تربیت نیافته را در جایی خارج از فکر ایشان می کاود. در چنین بستری می توان شورش بی علت را فیلم پیش گو در زیر و رو شدن ارزش های جوانان آمریکایی در دهه ی های 1960 و 1970 میلادی دانست.
چنین زمینه داستانی سبب شد تا شورش بی علت با استقبال جوانان و البته خشم دیگر اقشار جامعه روبه رو گردد و حتی در کشوری مانند انگلستان به علت ترس از همراهی جوانان با شخصیت ها و دست زدن به خشونت، با جرح و تعدیل روانه پرده سینماها گردد. رنگ های پر کنتراست، نورپردازی با تأکید بر سایه روشن، قامت خمیده جیمز دین و سال مینو، خیابان های خیس و خانه های تاریک، اسباب و لوازم نیکلاس ری برای رسیدن به آن حس حال تلخ جاری در قاب است و البته تأکید بر رنگ قرمز هم یادآور خشونت سرکوب شده در شخصیت ها است و هم نمایانگر عقده های تلنبار شده در روان افراد، حتی خانواده ها و بزرگ ترها.
از همان سکانس ابتدایی و حضور سه شخصیت اصلی در محیط کلانتری و تأکید فیلم ساز بر بی پناهی و وا دادگی آدم هایش تا سکانس دعوا با چاقو و آن سکانس مرگ بار با اتوموبیل، دیدگاه توأم با نگرانی فیلم ساز در قبال بی خیالی جامعه و آنچه که صدای پایش به گوش می رسد، کاملا تعیین است؛ نیکلاس ری غمخوار نسل قبلی آدم ها هم هست و گاهی فقط آن ها را ناآگاه می داند که نقششان در ساخت جهنم اطرافشان به خاطر همین ناآگاهی است. در چنین بستری و با چنین پرداختی است که نام فیلم معنا پیدا می کند وگرنه اگر رویکرد نیکلاس ری به سمت صدور بیانیه علیه ارزش های گذشته بود و نسل قبل را دیگر قربانی شرایط موجود نمی دانست، شورش بی علت تبدیل به فیلمی شعاری می شد که امروزه نامی از آن در تاریخ سینما باقی نمانده بود.
جیمز دین یک ماه پس از معرفی فیلم درگذشت و فروش تی شرت هایی که او در این فیلم به تن نموده بود، سر به آسمان گذاشت.
دو پسر و یک دختر نوجوان به علت سرخوردگی از محیط خانه و اثبات خود در محیط مدرسه دست به شرکت در یک مسابقه می زنند که به مرگ یکی از دوستانشان می انجامد. حال پلیس در پی حل پرونده است و …
3. غول (Giant)
- کارگردان: جرج استیونز
- دیگر بازیگران: راک هادسون، الیزابت تیلور
- محصول: 1956، آمریکا
- امتیاز سایت IMDb به فیلم: 7.6 از 10
- امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: 93٪
قرار بود آلن لاد نقشی را که جیمز دین در فیلم ایفا می کند به عهده بگیرد اما درخشش جیمز دین در همان سال فراوری فیلم یعنی 1955 میلادی مانع از آن شد. متأسفانه جیمز دین در میانه های فراوری همین فیلم بود که تصادف کرد و کشته شد و هیچ گاه تمام شدن آن را ندید و حتی بعضی از دیالوگ هایش در نبود او به وسیله نیک آدامز دوبله شد.
بازی در فیلمی از جرج استیونز دیگر شانسی بود که بازیگر تازه کاری مانند جیمز دین می توانست با آن روبه رو گردد. او فقط یک سالی بود که پا به هالیوود گذاشته بود اما تا همینجا و در عرض یک سال با سه تن از غول های تاریخ سینما کار نموده بود: جرج استیونز، الیا کازان و نیکلاس ری و حال شانس این را هم داشت تا در کنار دو ستاره بزرگ یعنی راک هادسون و الیزابت تیلور کار کند. در چنین چارچوبی پر بیراه نیست که اگر تصور کنیم زنده ماندن جیمز دین سبب می شد تا او در همان سال اول به صدر فهرست ستاره های پرطرفدار سینمای آمریکا برسد؛ عملی که رسما با تصادف و جوان مرگی اش رخ داد نه صرفا با حسن حضورش بر پرده سینما.
غول علاوه بر برخورداری از بعضی از المان های فیلم های شورش بی علت و شرق بهشت، دربرگیرنده تفاوت دو قشر و دو طبقه مختلف اجتماعی و برخورد دو نگاه مختلف به زندگی هم هست. اما علاوه بر آن دیگر در این فیلم خبری از آن جیمز دین نوجوان و خام نیست بلکه در اینجا مردی حاضر است که در راه رسیدن به پختگی است. این مهم ترین تفاوت نقش جیمز دین این فیلم با حضور او در قالب شخصیت های دو فیلم قبلی است و علت او هم برای حضور در قالب این نقش این بود که دیگر نمی خواست در قالب آن جوانان مسأله دار ظاهر گردد تا فقط با آن نقش های به ظاهر شبیه به هم به یادآورده گردد.
جرج استیونز استاد خلق درام هایی در سرحدات آمریکا با پس زمینه هایی شبیه به فیلم های وسترن بود و با ساختن فیلم هایی مانند مکانی در آفتاب (a place in the sun) و شین (shane) نشان داد که توانایی بسیاری در خلق تراژدی هایی متکی بر روابط عاطفی افراد دارد. خط کشی او در قبال خیر و شر حاکم بر فضا متفاوت از داستان های آمریکایی دوران کلاسیک سینما است و نمی توان آنچه را که شر داستان می کند، به کلی مقصر دانست یا از آن متنفر شد. چرا که فیلم ساز به درستی از انگیزه های قابل درک درون وجود آدم های خود می گوید و سعی می کند آن ها را برای مخاطب قابل درک کند. پس چنین محفلی فرصت مناسبی برای بازیگران فیلم است تا توانایی های خود را در معرض اجرا بگذارند تا خونی به رگ های نقش های نوشته شده بر صفحه کاغذ تزریق نمایند.
دیالوگ پایانی شخصیت راک هادسون خطاب به شخصیت جیمز دین بسیار ترسناک به نظر می رسد. چرا که گویی پیش گویی مرگ این بازیگر است. به خاطر رسیدن به همین یک جمله هم که شده باید به تماشای فیلم نشست. جیمز دین به خاطر بازی در همین نقش نامزد دریافت جایزه اسکار شد؛ آن هم پس از مرگش.
یک گله دار ثروتمند به نام بیک با زنی به نام لزلی ازدواج می کند. این در حالی است که مردی در همان همسایگی که صاحب یک چاه نفت هست هم به آن زن علاقه دارد. چنین زمینه و رقابتی آبستن حوادث بسیاری است و مسائل این سه نفر از همین جا آغاز می گردد …
منبع: دیجیکالا مگ